جلوه هائي از سلوك فرهنگي و سياسي آيت الله طالقاني (2)


 






 

گفتگو با سيد محمد صادق قاضي طباطبايي
 

رابطه مرحوم طالقاني در زندان با دگرانديشان وكساني كه مثل ايشان فكر نمي كردند، چگونه بود؟
 

بسيار خوب.جذب ايشان به خاطر شيوه اخلاقي ايشان بود كه در وجودشان نهفته بود. هيچ وقت كسي را دفع نمي كردند. لو اينكه با كمونيست ها مباحثه داشتند. زندان آخري كه ايشان در اوين بودند، مرحوم آيت الله رباني شيرازي تازه از زندان آزاد شده بود و در قم بود. به ديدن ايشان رفتيم و پرسيدم حال آقاي طالقاني چگونه است ؟ گفت، «در زندان اوين دارد خون مي خورد. همه زندان هاي طول عمرش يك طرف، اين زندان يك طرف.» پرسيدم، «چرا؟» گفت، «هر چه با اين چپي ها مدارا كرد، هيچ اثري به آنها نکرد. اينها مي آمدند اوراق قرآن را مي كندند و در توالت مي انداختند و نمي دانيم با آنها چه كنيم.» آقاي رباني انصافا بينش وسيعي داشت.

برخي مي گويند كه ايشان با آقاي طالقاني تفاوت ديدگاه داشتند؟
 

اختلاف پيدا مي كردند، ولي طرز تفكرشان به هم نزديك بود، چون آقاي رباني يك مقداري ملي تر از ساير علما فكر مي كرد. مثلا در جلساتي هم كه در تهران در منزل آقاي پيش بين برگزار مي شد، من ديده بودم با فروهر خيلي نزديك بود. در سال 51 كه من زندان بودم، ما خودمان روابطمان با گروه هاي چپ خوب بود، يعني من يادم هست كه در ماه رمضان، آنها براي ما سفره مي انداختند، ما هم براي آنها سفره مي انداختيم. يك صميميت خاصي بين ما بود. علتش هم اين بود كه ساواك تا آن موقع ها نتوانسته بود غالب شود. بعدها غالب شد و افرادي را در ميان زندانيان نفوذ داد كه توانستند ماهرانه ميانه ها را خراب كنند. به هر حال مرحوم آقاي رباني معتقد بود كه اين زندان آخري خون دلي به مرحوم طالقاني داد كه در عمرشان نكشيده بودند.

ماجراي نگارش زندگينامه ها براي شما در پايان زندانتان چه بود؟
 

من هم از ايشان خواستم و هم از مرحوم بازرگان كه احتمالا به زودي از زندان آزاد مي شوم و دلم مي خواهد به خط خود شما، شرح حالتان را داشته باشم. اول امساك كردند، ولي به هر صورت بعداً نوشتند.

بيرون از زندان روابطتان با مرحوم طالقاني چگونه ادامه پيدا كرد ؟
 

بيرون از زندان هم به منزل ايشان مي رفتيم،هم به مسجد هدايت و هم تماس تلفني داشتيم. بيشتر من مي رفتم. ايشان در حصر هم كه بودند من مي رفتم. يك روز عيد فطر كه قرار بود ايشان براي نماز تشريف بياورند و نيامدند، من با مرحوم شهيد باهنر و مرحوم فخرالدين حجازي رفتيم به طرف منزل ايشان. در كوچه درازي كه به طرف منزل ايشان مي رفت، مي رفتيم كه ديدم خدا رحمت كند آقاي حجازي دارد بر مي گردد. مأمورين منزل را محاصره كرده بودند. ما رفتيم و در مسجد اعلام كرديم كه منزل آقاي طالقاني در محاصره است. البته من از آن دريچه اي كه در مسجد چاي مي دهند، اعلام كردم كه مرا نبينند. جوان هم بودم و تند شدم. يادم نيست چه حرف هايي زدم، ولي تند حرف زدم و جمعيت هم يك خرده به هم ريخت. معمولا در غياب ايشان در مسجد هدايت،‌آيت الله زنجاني براي نماز مي آمدند، يا خود ايشان مي آمد يا آسيد ابراهيم برادر اين آقاي حسيني كه اخلاق در خانواده را مي گفت و بعد هم وكيل مجلس شد. آسيد ابراهيم، پيراهن دوز بود. يك بار يكي از بستگان فوت كرده بود و در خانقاه صفي علي شاه مراسم گرفته بودند، من به آقاي طالقاني گفتم، گفتند كه به هيچ وجه به خانقاه نمي آيم. يك بار هم با ايشان به آبيك به مغازه مرحوم صمد آقاي رضاخاني رفتيم كه از دراويش بود. وارد مغازه شديم. مرحوم صمد آقا تعارف كرد يك جاي باصفايي كه قاليچه اي انداخته بود بنشينيم تا چاي و هندوانه بياورد. نگاه كرديم ديدم آن بالا عكس مرحوم صالح علي شاه گنابادي را زده اند. ايشان با خنده گفتند يا جاي من است يا جاي ايشان كه عكسش را زده ايد. ايشان دراويش را قبول نداشتند.

از ارتباط ايشان در خارج از زندان با معاريف چه مي دانيد؟
 

با مرحوم آل احمد انس و الفت داشتند. آل احمد خيلي هم سعي مي كرد ايشان را به مسير خودش بكشد، ولي نهايتا مرحوم آقاي طالقاني موفق شدند او را به مسير خودشان بياورند. آل احمد تمام مكاتب را از سر گذارنده بود. حتي به مسكو و اسرائيل هم رفته و برگشت و سفرنامه هايش را نوشت. بعد از ارتباط و صميميت با آقاي طالقاني، رفت به حج و برگشت و خسي در ميقات را نوشت. مرحوم طالقاني با اغلب زعماي قوم در ارتباط بودند. در مراسمي كه در مقبره مرحوم فيروزآبادي كه مدفن جلال آل احمد است، براي او برگزار كرده بودند، من رفتم مرحوم آقاي طالقاني را سوار ماشين كردم و رفتيم به مجلس. يك كمي از مراسم گذشته بود و واعظ بر منبر بود. ظاهراً ايشان در سخن خود آيه شريفه «ن و القلم و مايسطرون » را مطرح كرده بود و مانور سخنش را روي همين آيه مي داد. وقتي با آقاي طالقاني وارد شديم، واعظ به شور آمد و گفت، «آن ن والقلمي كه گفتم، صاحب اين قلم است كه تشريف مي آورند، نه اين قلم هاي مزدور.» ظاهراً اصحاب مطبوعات در مجلس بودند. همه برگشتند و به طرف مرحوم طالقاني. از روزنامه اطلاعات و آژنگ و باقي مطبوعات هم بودند. آژنگ همان روزنامه اي بود كه مقاله هاي توهين آميز عليه امام و كل مبارزين را مي نوشت. اما تمام اينها وقتي در مقابل مرحوم طالقاني قرار مي گرفتند، پا را از دايره ادب بيرون نمي گذاشتند.همه سردمداران حكومت، ايشان را مي شناختند و آن روز در آن مجلس تقريبا همه به محض ورود ايشان قيام كردند، در حالي كه خودشان حكومتي بودند و آقاي طالقاني را به عنوان ضد حكومت مي شناختند. همه قيام كردند و صلوات فرستادند و جايگاه ويژه اي را به ايشان اختصاص دادند. مرادم اين است كه ايشان از سوي همه اقشار و طبقات، مورد احترام بود. حتي ساواكي ها هم به ايشان احترام مي گذاشتند. يك بار در زندان اوين، ايشان سيلي زده بود به گوش يك ساواكي و رئيس زندان آمده بود و به آن ساواكي تذكر داده بود كه چرا بالاي سر ايشان ايستاده است و نمي رود. خيلي حرمت ايشان را داشتند.

با ايشان مسافرت هم رفتيد؟
 

قبل از انقلاب يك بار با ايشان رفتيم تا نزديكي احمدآباد. جاده خاكي بود. يك كمي از آبيك گذشتيم، ديديم جاده را بسته اند و مانعي را هم وسط جاده انداخته اند كه ماشين نتواند عبور كند. گفتم، «آقا! جاده را بسته اند. چه كنيم؟» ايشان گفتند، «بينداز توي خاكي و بعد برگردد توي جاده و برو.» من رويم نشد كه بگويم كه آقا شليك مي كنند و كاري را كه آقا گفتند كردم. اينها با جيپ آمدند جلوي ما پيچيدند. من فوراً شيشه پنجره را كشيدم بالا، چون مي دانستم اولين كاري كه بكنند اين است كه با مشت بكوبند توي سر من. يكي از مأمورين كه آمد جلو، دولا شد و به محض اينكه آقا را ديد، به مأمور ديگر گفت، «آيت الله طالقاني هستند!» طرف كاملا نرم شد و مؤدبانه گفت، «برگرديد». مرحوم طالقاني گفتند، «مي خواهيم برويم سر قبر يك مرده فاتحه بخوانيم و برگرديم. فاتحه خواندن در وسط بيابان هم ترس دارد ؟ فاتحه ما حكومت شاه را به لرزه در مي آورد؟» عجالتاً نگذاشتند و برگشتيم، ولي به من هم متعرض نشدند كه مثلا نمره ماشين را بردارند و بعدها بيايند سراغم.يك بار هم با آقاي طالقاني رفتيم كرج به ديدن آيت الله سيد حسن طباطبايي قمي كه اخيراً فوت كردند. يك بار هم با مرحوم آقاي طالقاني رفتيم ديدن علامه اميني كه مريض احوال بود و به ايران آمده بود. يك وعده هم همراه ايشان به منزل مرحوم آقاي آشيخ بهاءالدين محلاتي رفتيم. مرحوم آقاي طالقاني خيلي فعال بودند. واقعا در مذهبي ها، شاخص تر از ايشان نداشتيم و قبل از اينكه مرحوم امام، نهضت را شروع كنند، ايشان زندان رفتن هايش را از دوره رضاشاه و موضوع كشف حجاب شروع كرده بودند. يك بار هم آقاي طالقاني در طالقان بودند و مرا دعوت كردند كه رفتم آنجا.

از توصيه هاي ايشان چه نكاتي را به ياد داريد؟
 

ايشان وقتي گرفتار مي شدند، به دوستان سفارش حفظ مسجد هدايت را مي كردند. بي اغراق مي توان گفت تنها مسجدي بود كه حتي يك روز هم چراغش خاموش نشد و نهضت د رآنجا ادامه پيدا كرد.
يك بار پول فطريه را جمع كرديم و با آقاي طالقاني برديم داديم سفارت مصر كه براي فلسطيني ها خرج شود. ايشان افكارشان متوجه كل جهان اسلام بود. به جاي خاصي منحصر نبود. به همه انسان ها مي انديشيدند. به حرمت انسان مي انديشيدند. خيلي والا فكر مي كردند. در مورد مسائل اسلامي هم بارها به مصر و پاكستان رفته بودند. جالب اينجاست كه در مصر، فوزيه، همسر اول شاه كه آن موقع طلاق گرفته بود، در بيرون سالن كنفرانس آمده بود كه هيئت ايراني را ببيند. آقا مي پرسند، «چه مي كني؟» مي گويد، «همسر يك سرهنگ مصري شده ام و دختري دارم.» در سال هاي بعد از اشغال بخش شرقي بيت المقدس توسط اسرائيل، مرحوم طالقاني حسابي باز كردند با سه امضاي مرحوم علامه طباطبايي، شهيد مطهري و آيت الله زنجاني براي كمك به فلسطينيان.آقا مخصوصا با مرحوم مطهري خيلي زياد به زندان نمي آمدند و معتقد به كار فرهنگي قوي و بالا بودند و «شرکت انتشار» هم كه تازه بنا شده بود، بيشتر كتاب هاي مرحوم مطهري را چاپ مي كرد.

مرحوم طالقاني در جلسات جامعه روحانيت شركت مي كردند؟
 

گاهي اوقات. اما نكته جالبي كه اخيراً در اسناد ساواك به آن برخورده ام اين است كه هر مطلبي كه در اين جلسات گفته مي شده، ساواك دقيقا در جريان بوده. عده زيادي در اين جلسات نبودند.مرحوم آقاي شهيد محلاتي بودند، مرحوم آقاي طالقاني گاهي مي رفتند، مرحوم شهيد بهشتي بودند، آقاي مهدي كني بودند، گاهي هم آقاي شجوني بود. من يك روز از آيت الله مهدوي كني پرسيدم، «آخر چطور چنين چيزي ممكن است ؟ شما همه همديگر را مي شناختيد. ساواك چطور از كل جريان مجلس شما مطلع مي شد؟» آقاي مهدوي گفتند، «يكي از آقايان با ساواك ارتباط داشت.» گفتم، «چطور بعد از انقلاب طردش نكرديد؟» فرمودند، «ديگر تمام شده رفته. حالا چه بگوييم؟» ظاهراً ايشان نفوذي بوده و همه چيز را اطلاع مي داده. در ميان اسناد ساواك، توطئه ساواك براي كوبيدن مرحوم دكتر شريعتي در جلسه اي در منزل آيت الله آسيد ابراهيم ميلاني (نه آسيد هادي ميلاني كه در مشهد بودند) مطرح شده بود. آسيد ابراهيم ميلاني شوهر خواهر مرحوم آيت الله شريعتمداري و در بازار بود و من او را مي شناختم. در منزل ايشان جلسه اي تشكيل مي شود كه چگونه دكتر شريعتي را بكوبيم. يادم هست در شب ماه مبارك رمضان در منزل آيت الله مهدوي كني جلسه اي بود. مرحوم آقاي طالقاني، شهيد باهنر و مرحوم دكتر شريعتي حضور داشتند. همه به آقاي طالقاني گفتند، «آقا! شب احياست. شما صحبت كنيد.» مرحوم طالقاني فرمودند، «نه، دكتر صحبت كند.» و ايشان يك صحبت مطول بسيار دلنشيني هم كرد.

از رابطه دكتر شريعتي و مرحوم طالقاني خاطره اي داريد؟
 

دكتر تهران كه بود مرتب به مسجد مي آمد. بزرگ شده مسجد هدايت بود. من مي توانم بگويم آيت الله طالقاني بر چندين تن تأثير تعيين كننده داشتند. يكي مرحوم دكتر شهيد چمران بود كه در لبنان خيلي خون دل خورد، مخصوصاً از دست برخي از چهره هاي ايراني كه در آنجا بودند. مرحوم رجايي وقتي بيرون از زندان بود مي آمد. نمي شد كسي در عالم مبارزه باشد و با آقاي طالقاني مرتبط نباشد. خيلي به ندرت چنين چيزي پيش مي آمد. مرحوم طالقاني در مراسم ترحيم مرحوم دكتر شريعتي در حسينيه ارشاد وقتي به منبر رفت، صحبتي داشت به اين مضمون كه، «ماشين دودي حضرت عبدالعظيم تا وقتي كه ايستاده بود، كسي به آن كار نداشت، اما همين كه راه مي افتاد، همه شروع مي كردند به سنگ زدن به آن. دكتر شريعتي هم اين همه چوب و كتكي كه در جامعه خورد، به اين دليل بود كه در جامعه تحريك ايجاد كرده بود.» به هر حال ساواك پشت سر اين حمله ها و تهمت ها بود. متأسفانه خيلي از نيروهاي مذهبي نمي دانستند صحنه هاي اختلاف را چه كسي ايجاد ميكند. من الان وقتي به عراق نگاه مي كنم، مي بينم دست اسرائيل در كار است. اختلاف شيعي و سني هم زير سر اسرائيل است. خدا رحمت كند مرحوم ميرزاي شيرازي وقتي در سامرا بودند، سفير انگليس آمد و گفت، «شما با سني ها در اختلاف هستيد، ما نيرو در اختيارتان مي گذاريم.» مرحوم ميرزا فرمودند، «ما دو تا برادريم. يك روز قهريم، يك روز آشتي. به تو مربوط نيست. بلند شو برو.» تفكر ما و اهل سنت واقعا همين طور است. اگر كسي دسيسه نكند، راحت با هم كنار مي آييم، ولي استعمار مايل است كه اين اختلاف باشد كه سلطه داشته باشد.

از ملاقات هايي كه در زندان آخر با آقا داشتيد، خاطراتي را ذكر كنيد.
 

در زندان آخر ايشان ممنوع الملاقات بودند و فقط اقوام درجه يك، اجازه ملاقات با ايشان را داشتند. خيلي سختگيري مي كردند. مثل سال 51 كه من زندان كميته بودم كه سخت مي گرفتند و مثل قديم نبود. ما در سال 43 به ديدن هر كسي كه مي خواستيم برويم، مي گذاشتند. مثلا در آن مقطع من منزل مرحوم آيت الله نجفي مرعشي در قم بودم. ايشان پانصد تومان به من دادند كه پول سنگيني بود و گفتند، «مي روي تهران، اينها را سوهان بخر، نصف آن را ببر براي آقاي طباطبايي، نصف را هم در زندان براي آقاي طالقاني و مهندس بازرگان. » مرحوم شهيد قاضي طباطبايي در منزل اخوي شان در پيچ شميران بودند. تازه از زندان آمده بودند. من به آيت الله نجفي گفتم، «نمي گذارند براي آقاي طالقاني سوهان به زندان ببريم.» رفتم به محوطه زندان قصر. وسط محوطه اتاقكي بود كه ما شناسنامه هايمان را ارائه مي داديم و مي رفتيم ملاقاتي. سوهان را نشان دادم، گفتند نمي گذاريم ببري. يك جعبه اي را دادم به كسي كه كارت مي نوشت. بلند شد و با من آمد و سوهان را برديم تحويل آقاي طالقاني و مرحوم بازرگان داديم. مرحوم بازرگان با آقاي نجفي مرعشي نسبت نزديك داشت. من رفتم زندان و موضوع را به آقاي بازرگان گفتم و ايشان هم خيلي خوشحال شد و موضوع را ظاهراً به دکتر غلامحسين پيغام داده بود كه بيايند به ديدن ايشان. دكترمصدق وجوهاتش را به آقاي نجفي مي داد. من در جريان بودم و از حساب و كتابشان خبر داشتم. آن دو با هم مرتبط بودند. مثل اينكه جرئت مكاتبه نداشتند.

از سفر آيت الله طالقاني به زنجان و ديدار با شهيد قاضي طباطبايي چه خاطره اي داريد؟
 

مرحوم طالقاني به آقاي اصلان زاده گفتند كه من دلم مي خواهد به ديدن آقاي قاضي بروم. فكر مي كنم قبل از
سال هاي 50 باشد. مرحوم شهيد قاضي مدتي هم در نجف تبعيد بودند، بعد برگشتند به هر حال آقاي طالقاني و آقاي اصلان زاده راه افتادند و ابتدا به زنجان به منزل آقاي موسوي رفتند. آقاي طالقاني بيرون شهر مي مانند و به آقاي اصلان زاده مي گويند برو به آقاي موسوي بگو كه من اينجا در بيرون شهر منتظرم كه با ايشان ملاقاتي داشته باشم. آقاي موسوي گفته بودند كه منزل ما مشكلي ندارد و كسي هم ايشان را نمي شناسد. بگوييد بيايند كه از ايشان پذيرايي هم بشود. بعد مرحوم آقاي طالقاني به منزل مرحوم موسوي مي روند كه از علماي وارسته و منحصر زنجان بودند. چند ساعتي آنجا هستند و استراحت ميكنند و در آنجا به منزل آقاي قاضي مي روند. آقاي حنيف نژاد هم كه از بنيانگزاران سازمان مجاهدين بود، از نزديكان شهيد قاضي بود. بنيانگزاران اوليه و بچه هاي سال هاي اول، اغلبشان دست پرورده هاي مسجد هدايت و آدم هاي متدين و مقيدي بودند و پايه هاي ديني قوي داشتند. از زمين تا آسمان فرق دارند با آنهايي كه تغيير ايدئولوژيك دادند. ناصر صادق پسر حاج صادق بود كه يار و نديم آقاي طالقاني بود. اين پسر بسيار متدين و متشرع بود. احمد رضايي كه نيمه شعبان، مسجد جليل آيت الله مهدوي را چراغاني مي كرد. از ساواك آمده بودند كه نبايد اسم آيت الله خميني برده شود. احمد رضايي گفته بود مگر نيمه شعبان بدون اسم ايشان مي شود ؟ هر وقت ما مي رفتيم مسجد جليلي، آيت الله مهدوي شوخي مي كردند و مي فرمودند، «هان !آقايتان را گرفته اند، شما آمده ايد اينجا! مي خواهيد مرا هم بفرستيد پيش او ؟ كور خوانده ايد.» نمي دانم شب سوم يا بيست و سوم رمضان بود كه با آقاي طالقاني رفتيم مسجد جليلي و همان شب آيت الله مهدوي را گرفتند و تبعيدشان كردند.

از مراسم احياي مسجد هدايت خاطره اي داريد؟
 

يكي از شب هاي احيا بود. نمي دانم نوزدهم يا بيست و يكم كه آقا را از خانه برداشتم بردم مسجد هدايت. از در بزرگ مسجد وارد شديم كه از جمعيت موج مي زد. ساواكي ها هم زياد بودند. يكي شان خوابش برده بود. مرحوم آقا زدند به شانه اش و بيدارش كردند و گفتند، «بلند شو گزارشت را تهيه كن، مگر نمي خواهي يك لقمه نان بخوري، پاشو؟» نشان به آن نشان كه ديگر آن ساواكي نيامد به مسجد هدايت!

ظاهرا شما خاطراتي از ارتباط نزديك آيت الله طالقاني با شهيد سعيدي داريد كه شنيدن آن براي ما مغتنم است.
 

من در خدمت آقاي طالقاني، دوبار به منزل مرحوم سعيدي رفتم. يك بار در حياتشان، يك بار هم بعد از شهادتشان. اول جريان شهادتشان را بگويم. آقاي طالقاني به من گفتند كه آقاي سعيدي را شهيد كرده اند و شما آقايان روحاني را جمع كن برويم منزلشان. به هر كس كه گفتم، گفتند كه صلاح نيست و آن منزل در حال حاضر در محاصره است و در مسجد ما را مي بندند. با آقا رفتيم آنجا. آقا سيد مهدي طباطبايي هم آنجا بود. آقاي طباطبايي قرآني را برداشت و باز كرد. در پشت آن دستخط مرحوم شهيد سعيدي را ديد كه نوشته بود، «علامه طباطبايي در خواب به من فرمودند حضرت سيدالشهدا(ع) مي فرمايند به سعيدي بگو بيايد و نترسد.»مرحوم آقاي طالقاني فاتحه اي خواندند و يك قدري صحبت كردند و بلند شديم و آمديم و كسي هم واقعا در منزل آقاي سعيدي نبود، چون منزل تحت محاصره بود، ولي براي آقاي طالقاني اين چيزها مهم نبود و كسي هم جرئت نداشت به ايشان بگويد كه چرا رفتيد ؟ براي ايشان در مسجدشان، مسجد موسي بن جعفر مجلسي گرفته شد كه در مسجد را بستند و مردم پشت در جمع شده بودند. آقا فرمودند، «داخل مسجد و بيرون مسجد ندارد. همين جا در خيابان مجلس مي گيريم.» يكي از آقايان از روي پشت بام مسجد رفت و در را باز كرد. آن روز آقاي دكتر شيباني سخنراني جالبي كرد. يك بار هم قبل از شهادت مرحوم سعيدي همراه آقا و مرحوم شيح حسين لنكراني رفتيم خانه ايشان. خاطره شيرين ديگري كه يادم هست، اين است كه از لندن، مدير نشريه «ويك نيوز» آمد به مسجد هدايت و به آقاي طالقاني گفت، «آقا! ما در آنجا هر چه از اسلام مي گوييم، بر مي گردند به ما مي گويند اگر اسلام اين قدر دين خوبي است كه شما مي گوييد، پس چرا مسلمان ها اين طورند؟» مرحوم طالقاني فرمودند، «خوبي هاي اسلام مثل اين تسبيح صد دانه به هم چسبيده. نخ اين تسبيح پاره شده و دانه ها ريخته روي زمين و هر كسي يك دانه اش را برداشته، نخ تسبيح مانده دست ما. ما به نخ تسبيح چسبيده ايم.»

پس از سال ها كه درباره مرحوم طالقاني مي انديشيد، چه تصويري از ايشان در ذهن شماست؟
 

به اعتقاد من نظير ايشان نخواهد آمد. اگر بخواهيم براي آقاي طالقاني قياسي پيدا كنيم، بايد پاي سيد جمال الدين اسدآبادي و مرحوم عبده را به ميان بياوريم. آنهايي كه در عرصه مبارزه بودند، بعضي هايشان به خودشان هم مي انديشند. مرحوم طالقاني به تنها چيزي كه نمي انديشيد «خود»، بود. ابداً به اينكه چه به سرش خواهند آورد، نمي انديشيد. هر چه را كه پيش مي آمد، پذيرا بود. دين برايش راهنماي زندگي بود. هيچ وقت با دين تجارت نكرد، در حالي كه خيلي ها اين طور نبودند. او هيچ وقت از دين براي خودش مايه نگذاشت. خودش را وقف دين كرد، نه دين را وقف خودش. در برابر ظلم و جور، يك درياي خروشان بود. در ظلم ستيزي نظير نداشت. آقاي طالقاني وسعت ديدشان خيلي بالا بود و به همه موضوعات به شكل جهاني مي نگريست. يادم هست بعد از فوت جمال عبدالناصر، در مسجد هدايت مجلس ترحيمي گرفتند و از بابت آن حرف هاي بسيار درشتي حتي از هم لباس هاي خودش شنيدند. ايشان به حزب و گروه نمي انديشيد، به انسانيت مي انديشيد. بعد از انقلاب هنگامي كه هيئتي از كوبا و هيئت ديگري از پوليساريو (صحراي غربي) آمدند، ايشان كه صحبت كرد، حيرت كرده بودند، چون هر چه را كه مي خواستند بگويند، ايشان جامع ترش را گفتند. هيچ فرصتي را براي روشنگري از دست نمي دادند. آنروزها اگر كسي با مذهبي ها سر و كار داشت، كاري با ميليون نداشت، يا بالعكس. آقاي طالقاني اين قدرت و توان را داشتند كه با قدرت بر مواضع اعتقادي خود بايستند و در عين حال با همه گروه ها تعامل داشته باشند. زندان رفتن ابداً كار ساده اي نبود، آن هم براي كسي مثل ايشان كه كسي از وي حمايت نمي كرد و ذره اي به وجوهات متكي نبود. خانواده شان قوياً در زحمت مي افتادند. مرحوم علامه طباطبايي هم در تمام عمر در تنگنا زندگي كردند.

به عنوان سئوال آخر از رابطه صميمي مرحوم طالقاني و رهبر معظم انقلاب چه خاطراتي داريد؟
 

يادم هست سالروز شهادت حضرت صادق (ع) بود. شهيد مفتح به من گفتند، «همه را كه ممنوع المنبر كرده اند. براي اين روز چه كسي را دعوت كنيم؟» با مرحوم طالقاني مشورت كرديم، فرمودند، «آقاي خامنه اي را از مشهد دعوت كنيد و مراقب باشيد كه همگي از منبر ايشان استفاده كنند.» در مقطعي كه شهيد مطهري ازحسينيه ارشاد فاصله گرفته بودند؛ آقاي طالقاني پيشنهاد دادند كه آيت الله خامنه اي در آنجا سخنراني كنند كه بخشي از كتاب صلح امام حسين محصول همان سخنراني هاست. آقا در مشهد از نظر مبارزات، يك وزنه جامع الاطراف بودند و آقاي طالقاني هم بسيار به ايشان علاقه داشتند و هميشه به ما سفارش مي كردند كه منبرهاي ايشان را از دست ندهيم. من بارها اين را از ايشان شنيده بودم.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 22